بنابراين چون همهچيز تو دنيا نسبيه بنابراين تو نبايد از چيزی حالت به هم بخوره جری!
سپینود
صبح پا میشه ورزش میکنه بعد دوش میگیره قهوهشو که شیرینیاش همیشه یه اندازه است میخوره و روزنامه میخونه سیگار نمیکشه به موقع سر قرارها حاضر میشه. اهل ریسک نیست. به عمرش لب به مسکرات نزده! توی زندگیاش فقط عاشق یک نفر شده از راک هیچی سرش نمیشه و فقط گوشاشو میگیره و نمیشه جلوش فحشای بد داد!
لعنتی انگار زیاد هم بد نیستا
اومدم بنویسم به شدت موافقام، کامنتها رو که خوندم یه لحظه ایستادم. خب کامنت سپینود عزیز رو که خوندم تا به تهاش برسم هی گفتم: ای بابا! چه خستهکننده. حالا همهچی قبول... ولی بی راک!!!؟ بعد آخرش رو هم که خوندم درست عین یه پرچم یهو موضعام عوض شد!!! و خیلی جدی به خودم گفتم واقعا خیلی هم بد نیست (خب! نزدیک دو ماهه سیگارمو کم کردم و گاها روزی 3 نخ فقط میکشم، نزدیک 5 ماهه حتی یه شات هم نخوردم، مدتیه جرات ریسکمو از دست دادم و درسته تو زندگیم زیاد عاشق شدم، ولی غیر از یه بار سالها پیش، هیچوقت دوست دختر نداشتم و سالی چند ماه هم پیش میآد که اصلا نمیتونم راک گوش کنم (البته تابستونا که جشنواره راکه!) خلاصه دیدم دروغ چرا، انگار بد هم نیست. ولی خوب هم نیست.) در واقع با آفتابپرست هم شدیدا موافقام که بههرحال! نسبیه آقا. پاش بیفته همه اون چیزائی که گفته شد انکارپذیرن. در نتیجه حتی میتونم با بردیا هم موافق باشم!
بههر حال، دست آخر اصولا موافقام که همیشه هم خوب نیست. هر آدمی گاهی دلش میخواد یه چیزی رو بشکنه.
احتمالا کسایی هستن که بفهمن از چی حرف میزنی و مسلما من جزو اون افراد نیستم !
فکر کنم حال به هم زدنش ربطی به کامل بودنش نداره هميشه. يعنی می تونه ناقص حال به هم زن هم باشه... مهم حال به هم زن بودن.
آره... درواقع حالبههمزن بودن يکی از ذاتيات تکامله. میدونم. بله...
بنابراين چون همهچيز تو دنيا نسبيه بنابراين تو نبايد از چيزی حالت به هم بخوره جری!
صبح پا میشه ورزش میکنه بعد دوش میگیره قهوهشو که شیرینیاش همیشه یه اندازه است میخوره و روزنامه میخونه سیگار نمیکشه به موقع سر قرارها حاضر میشه. اهل ریسک نیست. به عمرش لب به مسکرات نزده! توی زندگیاش فقط عاشق یک نفر شده از راک هیچی سرش نمیشه و فقط گوشاشو میگیره و نمیشه جلوش فحشای بد داد! لعنتی انگار زیاد هم بد نیستا
اومدم بنویسم به شدت موافقام، کامنتها رو که خوندم یه لحظه ایستادم. خب کامنت سپینود عزیز رو که خوندم تا به تهاش برسم هی گفتم: ای بابا! چه خستهکننده. حالا همهچی قبول... ولی بی راک!!!؟ بعد آخرش رو هم که خوندم درست عین یه پرچم یهو موضعام عوض شد!!! و خیلی جدی به خودم گفتم واقعا خیلی هم بد نیست (خب! نزدیک دو ماهه سیگارمو کم کردم و گاها روزی 3 نخ فقط میکشم، نزدیک 5 ماهه حتی یه شات هم نخوردم، مدتیه جرات ریسکمو از دست دادم و درسته تو زندگیم زیاد عاشق شدم، ولی غیر از یه بار سالها پیش، هیچوقت دوست دختر نداشتم و سالی چند ماه هم پیش میآد که اصلا نمیتونم راک گوش کنم (البته تابستونا که جشنواره راکه!) خلاصه دیدم دروغ چرا، انگار بد هم نیست. ولی خوب هم نیست.) در واقع با آفتابپرست هم شدیدا موافقام که بههرحال! نسبیه آقا. پاش بیفته همه اون چیزائی که گفته شد انکارپذیرن. در نتیجه حتی میتونم با بردیا هم موافق باشم! بههر حال، دست آخر اصولا موافقام که همیشه هم خوب نیست. هر آدمی گاهی دلش میخواد یه چیزی رو بشکنه.
چه کامنتهای مزخرفی!